خوش شکل. خوشگل. (ناظم الاطباء). خوبروی. خوب رخ. خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف). جمیل. (منتهی الارب) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی. چون روز هفتم شد دوازده برنای خوب صورت همه برمثال غلامان خوب صورت در پیش ابراهیم ایستادند. (قصص الانبیاء ص 54). شاهدی خوب صورت است امل در دل و دیده خوار می نشود. ؟ (از سندبادنامه ص 39). خاتون خوب صورت پاکیزه روی را نقش ونگار خاتم فیروزه گو مباش. سعدی (گلستان)
بظاهر علی الظاهر برحسب ظاهر بر حسب صورت: (دورم بصورت از در دولت سرای تو لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم) (حافظ) بشکل بهیئت: بصورت اژدهایی تصویر کرد. توضیح بدین معنی لازم الاضافه است
صورهً. بظاهر. ظاهراً. ظاهر. برحسب ظاهر. علی الظاهر. پدید. برحسب صورت، مقابل بمعنی: دورم بصورت از در دولت سرای تو لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم. حافظ. و رجوع به صورت، معنی، ظاهر شود