خمیر کردن خمیر کردن سرشتن. بسرشتن. عجن. (یادداشت بخط مؤلف) : خوی نیکست و عقل مایۀدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. ، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن: بدست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی (گلستان) لغت نامه دهخدا