ترجمه خمیر شدہ به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با خمیر شدہ
خمیر شدن
- خمیر شدن
- بشکل خمیر درآمدن. نرم شدن:
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مخیر شدن
- مخیر شدن
- آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
امیر شدن
- امیر شدن
- اماره. (تاج المصادربیهقی). فرمانروا شدن. رجوع به امیر و امارت شود
لغت نامه دهخدا
خبیر شدن
- خبیر شدن
- آگاه شدن. مطلع شدن. واقف شدن. بینایی پیدا کردن. اطلاع یافتن. خبره شدن. دانا شدن
لغت نامه دهخدا
خفیر شدن
- خفیر شدن
- نگهبان شدن. قلاووز شدن. بدرقه راه شدن. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خمیری شدن
- خمیری شدن
- بشکل خمیر درآمدن. بحالت خمیر درآمدن. شکل خمیر بخود گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا