ترجمه خلاف ورزی به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با خلاف ورزی
خلاف ورزی
- خلاف ورزی
- مخالفت. مناقضت. ضدیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلاف ورزیدن
- خلاف ورزیدن
- مخالفت کردن. راه موافقت نسپردن. تَقَطﱡر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خلاف رای
- خلاف رای
- آنکه رای موافق ندارد. ناسازگار. ناموافق. بیراه:
می خواند سرود بیوفایان
بر نوفل و آن خلاف رایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خلاف بری
- خلاف بری
- بید. درخت بید. بید مطلق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا