جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خطرہ

خطره

خطره
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار

خطرت

خطرت
هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود، در تصوف هر اندیشه ای که بر ذهن سالک وارد می شود
خطرت
فرهنگ فارسی عمید

خطری

خطری
بزرگ. عظیم:
نعمت و مال جهان را بر او نیست شرف
اینت مردی و خطر شاد زیاد این خطری.
فرخی.
خطری شاهی وز نعمت و جاه تو شود
مردم خطی اندر کنف تو خطری.
فرخی.
سخن با خطر تواند کرد
خطری مرد را جدا ز حقیر.
جز براه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.
ناصرخسرو.
خطری را خطری داند مقدار و خطر
نیست آگاه ز مقدار شهان گاه و سریر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

خطره

خطره
واحدخِطر است که بمعنی وسمه می باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خطره

خطره
گیاهی است. (منتهی الارب) ، داغی مر شتران را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، گاهی. بعضی از اوقات. منه: مالقیته الاخطره، ملاقات نکردم با وی مگر گاهی. (منتهی الارب) ، اندیشه. آنچه بر خاطر گذرد. همزه. ج، خَطَرات:
در خموشی هر سه را خطره یکی
در سخن هم هر سه را حجت یکی.
مولوی.
و خطره از سر بیار... خطره که بسرت درآید آنرا رشک خوانند. (مجالس سعدی). همزه، خطره ای که شیطان در دل اندازد. (منتهی الارب).
- خطرهالجن، مس دیو. (منتهی الارب).
- لعب الخطره، جنبانیدن مخراق که فوطه پیچیده و تافته باشد که در بازی بهم زنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خطرب

خطرب
مفتری. دروغگو. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: رجل خطرب، مرد مفتری دروغگوی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا