معنی خارج کرنا
خارج کرنا
پخش کردن، محرومیت، محروم کردن، دفع کردن
دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با خارج کرنا
چارج کرنا
چارج کرنا
بار دادَن، شارژ کَردَن، شارژ
دیکشنری اردو به فارسی
خارج کردن
خارج کردن
کنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خراب کرنا
خراب کرنا
فاسِد کَردَن، خَراب کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
خالی کرنا
خالی کرنا
خالی کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
جاری کرنا
جاری کرنا
مُنتَشِر کَردَن، رَها کُنید
دیکشنری اردو به فارسی
پارک کرنا
پارک کرنا
ایستگاه کَردَن، پارک کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
مارچ کرنا
مارچ کرنا
راه پیمایی کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
خارج کردن
خارج کردن
هلانیدن و بیرون کردن. (ناظم الاطباء). برآوردن. بیرون برکشیدن
لغت نامه دهخدا
خارج کردن
خارج کردن
بیرون بردن، بیرون فرستادن، منتقل کردن، جابه جا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد