جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با چسپاننا

چسپاننده

چسپاننده
کسی که دو چیز را بهم چسباند، میل دهنده منحرف سازنده
چسپاننده
فرهنگ لغت هوشیار

اسپانیا

اسپانیا
در کشتی، فن کمرتاب را بکار بردن. (فرهنگ فارسی معین) :
در مخالف که ترا گفت که سر خواب بزن
کوه اگر بر سرت افتاد کمرتاب بزن.
(فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

چسپاننده

چسپاننده
چسباننده. ملصق کننده. الصاق دهنده. دوساننده. کسی که دو یا چند چیز را بهم بچسباند
لغت نامه دهخدا

چسپاندنی

چسپاندنی
هر چیز که چسپاندن را شاید. هر آنچه در خور چسپانیدن است
لغت نامه دهخدا

چسپاندن

چسپاندن
چسپانیدن و ملصق کردن. (ناظم الاطباء). با سریش دو چیز را بهم وصل دادن و محکم کردن. (ناظم الاطباء). وصل کردن چیزی را به چیزی. (فرهنگ نظام). الصاق کردن. متصل کردن. چسباندن. دوساندن. چسپانیدن. دوسانیدن. چفساندن. رجوع به چسب و چسپ و چسپانیدن شود، نصب کردن، بستن و مضبوط کردن. (ناظم الاطباء) ، به گزافه و دروغ سخنی یا عملی رابه کسی نسبت دادن
لغت نامه دهخدا

چوپانان

چوپانان
دهی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، دارای 775 تن سکنه، آب از چشمه و محصولش غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

چسپانی

چسپانی
لزوجت و التصاق و پیوستگی. (ناظم الاطباء). رجوع به چسپان شود، جلدی و چالاکی. تر و فرزی. تر و چسپانی. تندی و تیزی. رجوع به چسپان شود
لغت نامه دهخدا