معنی جماود
جماود
یخ زدگی، رکود
دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با جماود
جمود
جمود
یخ بستن، جامد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جماد
جماد
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
جمود
جمود
انعطاف ناپذیری، بی نرمشی، خشک شدن، خشکی، افسرده شدن، افسردگی، جامد بودن
فرهنگ فارسی عمید
جماد
جماد
هر چیز بی جان و بی حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
جمود
جمود
جامد شدن
فرهنگ فارسی معین
جماد
جماد
هر موجود بی جان و بی حرکت، جمع جمادات
فرهنگ فارسی معین
جمود
جمود
رُکود، وَضع مُوجود
دیکشنری اردو به فارسی
جماد
جماد
بی جان، حجر، سنگ، لهنه
متضاد: جاندار، ذیروح
فرهنگ واژه مترادف متضاد