زحمت کش. فرمانبردار. که رنج وسختی تحمل کند. که زحمت کشد و رنج برد: بدهم این زر را بدین تکلیف کش تا دو سه روزی شود از قوت خوش. مولوی. رجوع به تکلیف و دیگر ترکیبهای آن شود
در تداول مردم، بحد بلوغ رسیدن. بحد تکلیف رسیدن. بالغ گردیدن. خود را شناختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ناظم الاطباء در ذیل به تکلیف رسیدن آرد: بسن رشد و بلوغ رسیدن و بالغ شدن. و سن تکلیف، سن رشد و بلوغ