تعریف کرنا تعریف کرنا سِتایِش کَردَن، بَرایِ سِتایِش، تَحسِین کَردَن، تَعرِیف کَردَن، مَدح کَردَن دیکشنری اردو به فارسی
تعمیر کردن تعمیر کردن بنای شکسته یا جز آن را مرمت کردن: ویرانه را چه فرش به ازنور آفتاب تعمیر دل بساغر چون آفتاب کن. صائب (از آنندراج). خضر وقتی گو که تعمیر خراب ما کند زان که گنجی هست پنهان در ته دیوار ما. نظیری (ایضاً). و رجوع به تعمیر و مادۀ بعد شود لغت نامه دهخدا
تعمیر کردن تعمیر کردن آباد کردن، ساختن، عمارت کردنمتضاد: تخریب کردن، مرمت کردن، بازسازی کردن، درست کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد