جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پیش قدمی

پیش قدم

پیش قدم
کسی که جلوتر از دیگری به راهی برود یا به کاری اقدام کند، پیش گام
پیش قدم
فرهنگ فارسی عمید

پیشقدمی

پیشقدمی
حالت و چگونگی پیشقدم. عمل پیشقدم. سبقت و چُستی. صاحب آنندراج آرد: تصمیم در کاری و جلو رفتن با جسارت و با لفظ کردن و نمودن و شدن و بودن استعمال شود
لغت نامه دهخدا

پیش قدم

پیش قدم
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب
لغت نامه دهخدا

خوش قدمی

خوش قدمی
خوش شگونی. نیک پیی. مبارک قدمی. خجسته قدمی
لغت نامه دهخدا

پیش خدمت

پیش خدمت
نوکری که چیزها بمجلس آرد و برد. خدمتکاری که خدمات حضوری سپردۀ وی باشد. مرادف پیشکار. (آنندراج). خدمتگزار:
این آهوی رمیده ز مردم نگاه کیست
این فتنه پیش خدمت چشم سیاه کیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا