جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پیش علاج

پیش سلام

پیش سلام
کسی که از راه خاکساری یا خوشخویی در سلام گفتن سبقت کند: مرد افتاده پیش سلامی است هر جا غمی است پیش سلام دل منست مشهور ملک فتنه بود روشناس من. (شفایی) کسی که در سلام پیشدستی کند
فرهنگ لغت هوشیار

پیش سلام

پیش سلام
کسی که از روی تواضع یا خوش خویی در سلام گفتن پیشی کند
پیش سلام
فرهنگ فارسی عمید

پیش سلام

پیش سلام
کسی که از راه خاکساری یا خوشخوئی در سلام گفتن سبقت کند. گویند مرد افتادۀ پیش سلامیست. (آنندراج) :
هرجا غمی است پیش سلام دل منست
مشهور ملک فتنه بود روشناس من.
شفائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بی علاج

بی علاج
مُرَکَّب اَز: بی + علاج، بی درمان. که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود، نالایق. (ناظم الاطباء)، رجوع به فایده شود
لغت نامه دهخدا

بی علاج

بی علاج
بدخیم، بی درمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمان ناپذیر، علاج ناپذیر
متضاد: درمان پذیر، علاج پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد