ترجمه بے شکلی به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با بے شکلی
بے تکلف
- بے تکلف
- خودسِتا، صادِقانِه بِگویَم، بی تَظَاهُر، بی اِدِّعا، بی پیرایِه، بی مَراسِم
دیکشنری اردو به فارسی
بت شکنی
- بت شکنی
- عمل بت شکن. کسر صنم. شکستن بت. بت شکستن. عمل بت شکستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بی شکله
- بی شکله
- مُرَکَّب اَز: بی + شکله، غیرمشکول. که زبر و زیر ندارد. که اعراب ندارد. کلماتی که حرکات زبر و زیر و پیش بر آنها نوشته نشده است
لغت نامه دهخدا