جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بے سر

بی سر

بی سر
آنکه یا آنچه سر ندارد، بی اساس بی اصل، پرنده ایست شکاری از نوع باشه شبیه به پیغو بیسره
فرهنگ لغت هوشیار

بی سر

بی سر
مُرَکَّب اَز: بی + سر، آنکه سر ندارد. آنچه سر ندارد. بی رأس. تن بدون سر:
بیابان بکردار جیحون ز خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون.
فردوسی.
ز بس کشته و خسته شد جوی خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون.
فردوسی.
بگریند مر دوده و میهنم
که بی سر ببینند خسته تنم.
عنصری (از اسدی)،
الحق ستوه گشتم زین شهر بی سر و بن
وین مردم پریشان چون عضوهای بی سر.
شرف شفروه.
- تن بی سر، بدنی که سر آن را جدا کرده باشند:
همه دشت ازیشان تن بی سرست
زمین بسترو خاک شان چادرست.
فردوسی.
سر بی تنان و تن بی سران
چرنگیدن گرزهای گران.
فردوسی.
ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار
پیشت چو لاله بی سر و دامن تر آمده.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا