جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بے جوابی

بی خوابی

بی خوابی
افراط بیداری باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سهر. سهاد. (نصاب). به خواب نرفتن:
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراقت روی او داروی بی خوابی شود.
خسروانی.
کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شود
گر برافتد سایۀ شمشیر تو بر کوکنار.
فرخی.
و بی خوابی به افراط زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ز خواب ایمن هوسهای دماغش
ز بیخوابی شده چشم و چراغش.
نظامی.
از غایت بیخوابی پای رفتنم نماند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

بی جواب

بی جواب
آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج). بی پاسخ و غیرمقبول. (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت. (یادداشت بخط مؤلف) :
عین صواب و مسئله بی جواب.
سعدی.
خجالت میکشم از نامه های بی جواب خود
که بار خاطر آن رخنۀ دیوار میگردد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا