جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بیوقوف

باوقوف

باوقوف
مُرَکَّب اَز: با + وقوف، که وقوف دارد. وقوف دارنده. واقف. آگاه. مطلع، لقب پادشاه تونس. بیگ تونس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بی وقوف

بی وقوف
مُرَکَّب اَز: بی + وقوف، بی آگاهی. بی علم، نادان. ناآزموده کار. (ناظم الاطباء)، بی اطلاع: و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند... (کلیله و دمنه)، و رجوع به وقوف شود
لغت نامه دهخدا

بی وقوف

بی وقوف
بی خبر، غافل، ناآگاه
متضاد: آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف، دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن
متضاد: هوشمند، زیرک، تیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بی قول

بی قول
مُرَکَّب اَز: بی + قول، بی گفتار، کلاه علامت منصب و مقام است و بی کلاهی کنایه از فقد مقام. در مقابل کلاهدار و صاحب کلاه کنایه از صاحب تاج است به معنی پادشاه:
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

بی قوت

بی قوت
مُرَکَّب اَز: بی + قوّت، بی زور. ضعیف: این شتر قوی لاغر است وبی قوت. (انیس الطالبین ص 202)، و رجوع به قوت شود، فقر و ناداری بیش از حد.
- امثال:
ازبی کفنی زنده ایم. رجوع به کفن شود
لغت نامه دهخدا