معنی برابر کرنا
برابر کرنا
هموار کردن، برابر کردن
دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با برابر کرنا
برابر کردن
برابر کردن
هم و زن کردن، یک اندازه کردن
فرهنگ فارسی عمید
برباد کرنا
برباد کرنا
آسیب زَدَن، خَراب کَردَن، ویران کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
برانڈ کرنا
برانڈ کرنا
مارک گُذاری کَردَن، بَخشنامِه
دیکشنری اردو به فارسی
برابر ہونا
برابر ہونا
بَرابَر بودَن
دیکشنری اردو به فارسی
خراب کرنا
خراب کرنا
فاسِد کَردَن، خَراب کَردَن
دیکشنری اردو به فارسی
فرار کرنا
فرار کرنا
فَرار کَردَن، بَرایِ فَرار
دیکشنری اردو به فارسی