جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدنصیب

بانصیب

بانصیب
مُرَکَّب اَز: با + نصیب، که نصیب دارد. بهره ور. بابهره. باحظ:
مردم زحفاظ بانصیب است
این مردمی از ددان غریب است.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بی نصیب

بی نصیب
تهی بدانست خضر از سر آگهی - که اسکندر از چشمه ماند تهی این واژه از تهی جداست
فرهنگ لغت هوشیار

بد نصیبی

بد نصیبی
بی نصیبی بی بهرگی شوربختی کور بختی حالت و وضع بد نصیب
بد نصیبی
فرهنگ لغت هوشیار

بدمنصب

بدمنصب
آنکه بمقام ومنصبی برسد وبا مردمان سخت وبا اخلاق بد رفتار نماید
بدمنصب
فرهنگ لغت هوشیار

بانهیب

بانهیب
ترسناک. وحشت زده:
گهی بر فراز وگهی بر نشیب
گهی شادمان و گهی بانهیب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بدنشین

بدنشین
که بد نشیند. بدنشیننده:
مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا
که چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا.
صائب (از آنندراج).
بگذر ز قمار بوسه بازی
اینجاست که نقش بدنشین است.
کلیم (از آنندراج).
و رجوع به نشستن و مشتقات آن شود
لغت نامه دهخدا