ترجمه بدمزاج به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با بدمزاج
بدمزاجی
- بدمزاجی
- بدخویی و تندخویی و کژخلقی. (از ناظم الاطباء) ، اسبی که پدرش عربی و مادرش ترکی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بد مزاجی
- بد مزاجی
- ترشروئی تندخوری تندخویی کج خلقی، ترشرویی عبوس
فرهنگ لغت هوشیار
ترمزاج
- ترمزاج
- شنگول سر خوش آنکه دارای طبیعت تر و تازه است خوش مزاج، سالم تندرست
فرهنگ لغت هوشیار