جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدحالات

بدحالی

بدحالی
بدی وضع و حالت. ناخوشی. (از ناظم الاطباء). ضراء. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). ضر. ضرر. ضاروراء. رثاثه. رثوثه. بذاذت. (منتهی الارب) : مردی با اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
لغت نامه دهخدا

دلالات

دلالات
جَمعِ واژۀ دلاله. رجوع به دلاله و دلالت شود: خردمندان و دانایان را معلوم شد که به دلالات عقلی و معجزات حسی التفات ننمایند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

محالات

محالات
چیزهای محال، و امکان ناپذیر. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. (آنندراج) ، سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه:
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

مدالات

مدالات
مدارات. رفق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدالاه شود
لغت نامه دهخدا