ترجمه بدتغذی به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با بدتغذی
بدتابی
بدتابی
بدرفتاری. سؤسلوک. کج تابی. کج سری. رفتار سخت. مقابل خوش تابی. (یادداشت مؤلف). - بدتابی کردن با کسی، بدرفتاری کردن با او. کج تابی کردن با او. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بکتغدی
بکتغدی
مُرَکَّب اَز: بک، بیک بعلاوۀ تغدی بمعنی زاده، بیک زاده. بزرگزاده. حاجب سالار. (از فرهنگ فارسی معین)،
لغت نامه دهخدا
بدتنی
بدتنی
دیوانگی. جنون. (از ولف) : بپوشند پیراهن بدتنی ببالند با کیش آهرمنی. فردوسی
لغت نامه دهخدا
متغذی
متغذی
خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غذاخورنده، پرورش کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغذی شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.