جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بد قماش

بد قمار

بد قمار
جرزن بد منگیا بد منگ آنکه در قمار تقلب کند، آنکه بهر طریقی تحصیل پول کند، آنکه عاده شریر باشد موذی
فرهنگ لغت هوشیار

بی قماش

بی قماش
مُرَکَّب اَز: بی + قماش، که قماش نداشته باشد. بی رخت و بی اسباب و امتعه و اثاث بطور مطلق: در آن خرگاههای تهی و بی قماش و لاغریها افتادند و بسیار مردم از هر دستی بکشتند و این آن خبر پیشین بود که ترکمانان را بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493)، رجوع به قماش شود، غربت. تنهایی. (ناظم الاطباء) :
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲ
که روز بی کسی آخر نمیروی ز سرم.
حافظ.
، بی یاوری. (ناظم الاطباء)، بی یار و یاوری:
من نه از بی کسی اندر کف تو دادم دل
که مرا جز تو بتانند بخوبی چو پری.
فرخی.
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست.
نظامی.
وز بی کسی تو در چنین درد
میگفت و بر آن دریغ میخورد.
نظامی.
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بی کسی ما ببین.
نظامی.
، بینوایی. بیچارگی، سکنه نداشتن. غیرمسکون بودن. و رجوع به بی کس شود
لغت نامه دهخدا

بدقماش

بدقماش
که از جنس خوب نیست (صفت جامه). (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا

بد دماغ

بد دماغ
ناخرسند دژم آنکه بسختی خشنود گردد ناراضی، متکبر پر افاده
بد دماغ
فرهنگ لغت هوشیار

بد معاش

بد معاش
بد روزی بد پیشه کسی که معیشت او فراخ نباشد بد روزگار بد روزی، بد پیشه فاسق
فرهنگ لغت هوشیار

بد گمان

بد گمان
کسی که سوء ظن دارد آنکه گمان بد ببرد بد خیال، رشک برنده حسود، مغرض
فرهنگ لغت هوشیار

بوقماش

بوقماش
در لغت نامه ها از قماش مطلق را بمعنی ردی و هیچکاره از هر چیزی و مردم فرومایه و ناکس آورده اند و ابو قماش دیده نشد. ظاهرا ابوقماش ساخته خود شاعر است بمعنی نخر و گاو یا ستور مطلق و مجاز احمق و ابله و سفیه بتناسب ابوقتب: طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین - گوش چون داری بگفت بو قماش و بوقتب ک
فرهنگ لغت هوشیار