مُرَکَّب اَز: بی + قماش، که قماش نداشته باشد. بی رخت و بی اسباب و امتعه و اثاث بطور مطلق: در آن خرگاههای تهی و بی قماش و لاغریها افتادند و بسیار مردم از هر دستی بکشتند و این آن خبر پیشین بود که ترکمانان را بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493)، رجوع به قماش شود، غربت. تنهایی. (ناظم الاطباء) : چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲ که روز بی کسی آخر نمیروی ز سرم. حافظ. ، بی یاوری. (ناظم الاطباء)، بی یار و یاوری: من نه از بی کسی اندر کف تو دادم دل که مرا جز تو بتانند بخوبی چو پری. فرخی. فریاد ز بی کسی نه رایست آخر کس بی کسان خدایست. نظامی. وز بی کسی تو در چنین درد میگفت و بر آن دریغ میخورد. نظامی. قافله شد واپسی ما ببین ای کس ما بی کسی ما ببین. نظامی. ، بینوایی. بیچارگی، سکنه نداشتن. غیرمسکون بودن. و رجوع به بی کس شود
در لغت نامه ها از قماش مطلق را بمعنی ردی و هیچکاره از هر چیزی و مردم فرومایه و ناکس آورده اند و ابو قماش دیده نشد. ظاهرا ابوقماش ساخته خود شاعر است بمعنی نخر و گاو یا ستور مطلق و مجاز احمق و ابله و سفیه بتناسب ابوقتب: طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین - گوش چون داری بگفت بو قماش و بوقتب ک