جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بادشاہت

بادیانت

بادیانت
دیندار متدین دین دار بادین مقابل بی دیانت بی دین
بادیانت
فرهنگ لغت هوشیار

بادشاهی

بادشاهی
پادشاهی، (ناظم الاطباء)، رجوع به پادشاهی شود
لغت نامه دهخدا

بادشاه

بادشاه
مرکب است از باد یا پاد و شاه، لفظ اول که پاد است بمعنی تخت باشدچه در اصل پات بود تای فوقانی را بدال بدل کردند و لفظ پاد بمعنی پاسبانی و پائیدن نیز آمده، و لفظ شاه بمعنی خداوند است. (آنندراج). پادشاه. (ناظم الاطباء). رجوع به پادشاه شود.
- بادشاه جهانگیر عالم بالا، کنایه از آفتاب باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 13) ، آنکه انساب مردم نام بنام یاد کند بر سبیل مدح و آنرا در عرف بهک خوانند به های تازی مخلوطالتلفظ به ها و الف و تای هندی و رشیدی ترجمه بادخوان بلفظ بادفروش کرده و در این صورت بینهما ترادف بود. (آنندراج: بادپران)
لغت نامه دهخدا

بادرات

بادرات
جَمعِ واژۀ بادره. در تداول فارسی قدیم بمعنی انجام یافته و صادرشده بکار رفته است: و در جملگی احوال از حضرت ذوالجلال از بادرات اعمال و صادرات اقوال استغفار میکند. (جهانگشای جوینی). و تداق از خوف بادرات سخنهای نافرجام و اندیشه های ناتمام بر اندیشۀ مخالفت موافقت داشت. (جهانگشای جوینی). و از جرائمی که سبب خذلان حادث شده است التماس صفح جمیل نماید و از بادرات زلات استغفار کند. (جهانگشای جوینی) ، نوعی از ریحانست چون قلب محزون را تفریح دهد و مانع غم گردد، آنرا سپرغم نیز گویند. رشیدی گفته: بادرویه ترۀ خراسانی است که ریحان کوهی گویند و بادروج معرب آن و در فرهنگ جهانگیری بمعنی بادرنگبویه سهو شده. (آنندراج) (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا

بادیات

بادیات
جَمعِ واژۀ بادیه، (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، رجوع به بادیه شود
لغت نامه دهخدا