ترجمه آہنی به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با آہنی
آهنی
- آهنی
- منسوب به آهن ساخته از آهن آهنین: ظروف آهنی مجسمه آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی
- آهنی
- چیزی که از آهن ساخته شده باشد، از جنس آهن، کنایه از نیرومند، برای مِثال برافراشتم گرز سیصدمنی / برانگیختم بارۀ آهنی (فردوسی۲ - ۱۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
آهنی
- آهنی
- از آهن. منسوب به آهن. آهنین:
میان من و او بایوان درست
یکی آهنی کوه گفتی برست.
فردوسی.
برافراشتم گرزسیصدمنی
برانگیختم بارۀ آهنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آخنی
- آخنی
- جامۀ بخط. ثوب مخطط. گلیم سیاه نرم که نصاری پوشیدندی. کتان ردی ّ
لغت نامه دهخدا