آرام جا آرام جا جای آرمیدن، جای آسایش، برای مِثال پرستش کنم پیش یزدان به پای / نبیند مرا کس به آرام جای (فردوسی۲ - ۱۵۷۵) فرهنگ فارسی عمید
آرام جو آرام جو آرامش جو، آرامش خواه، آشتی خواه، صلح طلب، برای مِثال یکی پهلوان خواستی نام جوی / خردمند و بیدار و آرام جوی (فردوسی - ۶/۲۱۸) فرهنگ فارسی عمید
آرام سوز آرام سوز برهم زنندۀ آرامش، آنچه قرار و آرام را نابود سازد، برای مِثال به گریه دایه را گفت این چه روز است / که گویی آتش آرام سوز است (فخرالدین اسعد - ۱۰۶) فرهنگ فارسی عمید
آرام سوز آرام سوز مخل و بهم زنندۀ آسایش: بگریه دایه را گفتا چه روز است تو گوئی آتشی آرام سوز است، (ویس و رامین) لغت نامه دهخدا