که ناز بسیار کند. که بیشتر کراهت و خشم به تَصنّع آرد، سبب، یکی از اقسام کلمه که در اصطلاح نحویین حرف گویند. به اصطلاح علمی حرف که در مقابلۀ اسم و فعل باشد و آن لفظی است که بدان اسم را بفعل ربط دهند. (غیاث اللغات). در نزد علماء نحو و ارباب منطق حرف باشد که یکی از اقسام سه گانه کلمه است و در مقابل اسم و فعل ایراد شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اَدوات
امیرمؤمن. شاعری از مردم یزد و او بهندوستان شد و بشهر سورت توطن گزید و بعبادت مشغول شد و هم بدانجا درگذشت و از اشعار اوست: بشوق نامه نویسم ز رشک پاره کنم دلی که نیست تسلی در او چه چاره کنم. (قاموس الاعلام) (مولانا...). از متأخرین شعرای سمرقند است. وی بهندوستان رفت و در 1004 هجری قمری بدانجا درگذشت. او راست: یاد وصال او دل ما شاد میکند عمر گذشته را همه کس یاد میکند. (قاموس الاعلام) او راست: سلیمان نامه. سلیم نامه و منظومۀ فارسی
دایگانی. حضانت. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کار دایه. شغل دایه: چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خوش دیدی نشان دایگی و مهر مامکی. سوزنی. فلک بدایگی دین او درین مرکز زنیست بر سر گهواره ای بمانده دوتا. خاقانی. در کودکی محتاج دایگی حلیمه و بعد از آن محتاج نفقۀ عم ابوطالب و بعد از آن محتاج مزدوری و سفر شام و یمن و بعد از آن غلیان شوق حق و دیدار جبرئیل. (قصص الانبیاء ص 244)