معنی kwa kilio
kwa kilio
به طور فریادکنان، برای گریه کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
واژههای مرتبط با kwa kilio
kwa kulia
kwa kulia
نالان گونِه، با گِریِه کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kwa salio
kwa salio
بِه طُورِ باقی ماندِه، بَرایِ بَقیه
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kwa kali
kwa kali
شدیداً، بِه شِدَّت
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kwa kifo
kwa kifo
بِه طُورِ کُشَندِه، بِه مَرگ
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kwa pili
kwa pili
بِه طُورِ ثانَوِیَّه، بَرایِ دُوُّم
دیکشنری سواحیلی به فارسی