معنی kuzungusha kuzungusha مارپیچ کردن، چرخاندن، دایره کردن، جا به جا کردن، چرخیدن، پیچیدن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuzunguka kuzunguka دُور زَدَن، اَطراف، چَرخِش، مَحصور کَردَن، غَلتیدَن، چَرخیدَن، اِحاطِه کَردَن دیکشنری سواحیلی به فارسی