معنی kunyonya
kunyonya
جذب کردن، جذب کنند، مکش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
واژههای مرتبط با kunyonya
kunyonywa
kunyonywa
اِستِفادِه شُدِه، مُورِدِ بَهرِه بَرداری قَرار گِرِفت
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kunyonga
kunyonga
خَفِه کَردَن، آویزان کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuponya
kuponya
دَرمان کَردَن، شَفا دَهَد
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuonya
kuonya
تَوصِیَه کَردَن، بَرایِ هُشدار دادَن، اِحتیاط کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kunyoa
kunyoa
اِصلاح کَردَن، تَراشیدَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی