معنی kununa
kununa
چهره در هم کشیدن، بداخلاق، عبوس کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
واژههای مرتبط با kununa
kuvuna
kuvuna
مَحصول بَرداشت کَردَن، بَرداشت، بَرداشت کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuguna
kuguna
خراشیدَن، غُرغُر کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kunusa
kunusa
بو کَردَن، بوییدَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kununua
kununua
خَرید کَردَن، بَرایِ خَرید، خَریداری کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kunuka
kunuka
بوی بَد دادَن، بوییدَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
gunung
gunung
کوهی، کوه، کوهِستانی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
kuning
kuning
زَرد
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
kubana
kubana
فِشُردِه کَردَن، تَنگ، مُتِناسِب بودَن، لِه کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kanuni
kanuni
قانون، اَصل
دیکشنری سواحیلی به فارسی