معنی kumenya
kumenya
گاز گرفتن، پوست کندن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
واژههای مرتبط با kumenya
kupenya
kupenya
تِرکاندَن، نُفوذ، نُفوذ کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kubinya
kubinya
نِیش زَدَن، فِشار دادَن، گاز گِرِفتَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kusanya
kusanya
جَمع کَردَن، جَمع آوَری کُنید، تَدوین کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kutenga
kutenga
حاشیِه ای کَردَن، جُدا کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kutenda
kutenda
مُرتَکِب شُدَن، عَمَل کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuponya
kuponya
دَرمان کَردَن، شَفا دَهَد
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kujenga
kujenga
ساختَن، بَرایِ ساختَن، پایِه زَدَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kupenda
kupenda
عِشق وَرزیدَن، دوست داشتَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kufanya
kufanya
ساختَن، اَنجام دادَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی