معنی kujikunja
- kujikunja
- چمبیدن، تا کردن
واژههای مرتبط با kujikunja
kujivunja
- kujivunja
- پُرشور، خُودَت را بِشکَن
kujivunia
- kujivunia
- مُتِکَبِّر، بَرایِ اِفتِخار کَردَن، اِفتِخار کَردَن، بِه رُخ کِشیدَن، مُتِکَبِّرانِه، مُفتَخِر، خُود را مَغرور نِشان دادَن، خُودخوٰاهانِه
kujifunza
- kujifunza
- کارآموزی کَردَن، بَرایِ یادگیری، یاد گِرِفتَن
kujivuna
- kujivuna
- اِفتِخار کَردَن، بَرایِ اِفتِخار کَردَن، زیبایی پُر زَرق و بَرق
kujiunga
- kujiunga
- وابَستِه کَردَن، بَرایِ پِیوَستَن بِه، پِیوَستَن
kukunja
- kukunja
- دَم زدن، تا کَردَن