معنی kuhukumu
kuhukumu
محکوم کردن، قضاوت کردن، به هلاکت رساندن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
واژههای مرتبط با kuhukumu
kuhudumu
kuhudumu
خِدمَت کَردَن، بَرایِ خِدمَت کَردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kushukuru
kushukuru
تَشَکّر کَردَن، سِپاسگُزار بودَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kusukuma
kusukuma
وادار کَردَن، هُل دادَن، بِه جِلو بُردَن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kudhulumu
kudhulumu
سِتَم کَردَن، سُوءِ اِستِفادِه
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuhusudu
kuhusudu
غَمگین کَردَن، دَر مُورِدِ
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kunukuu
kunukuu
نَقلِ قُول کَردَن، نَقلِ قُول
دیکشنری سواحیلی به فارسی
hukumu
hukumu
مَحکومِیَت، قِضاوَت، حُکم
دیکشنری سواحیلی به فارسی