معنی kuanguka kuanguka فروری کردن، سقوط کردن، فروریخته، پاشیدگی، افتادن، زمین خوردن، افت کردن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuandika kuandika یادداشت کَردَن، بَرایِ نِوِشتَن، رونِوِشت بَرداری کَردَن، نِوِشتَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuzunguka kuzunguka دُور زَدَن، اَطراف، چَرخِش، مَحصور کَردَن، غَلتیدَن، چَرخیدَن، اِحاطِه کَردَن دیکشنری سواحیلی به فارسی