جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با یک ربع

یک رنگ

یک رنگ
دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ، بی ریا و صمیمی
یک رنگ
فرهنگ لغت هوشیار

تب ربع

تب ربع
رِبْع. تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب). تب چهارم. حمی الرابع: و بترین تبها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تا بیدرنگ مشکل و صعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب ربع در شتا
اندیشۀ تو باد طبیبی که بیدرنگ
درد نیازِ پیر و جوان را کند دوا.
امیر معزی (از آنندراج).
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 156).
رجوع به تب و تب چهارم شود
لغت نامه دهخدا

پیک رب

پیک رب
کنایه از عزرائیل است:
کآن مسلمان را به خشم از چه سبب
بنگریدی، بازگو ای پیک رب.
مولوی
لغت نامه دهخدا

یک ریز

یک ریز
متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. (یادداشت مؤلف). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد
لغت نامه دهخدا

یک رای

یک رای
یک رأی. هم رای. با عقیدۀ واحد. یکدل و یکزبان:
از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ
یکدل و یک رای باشندو موافق بنده وار.
فرخی
لغت نامه دهخدا

یک بری

یک بری
یک وری. کج و وریب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کج و وریب شود
لغت نامه دهخدا