معنی نصب کردن
نصب کردن
گذاشتن
تصویر نصب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با نصب کردن
نصب کردن
نصب کردن
واداشتن، گذاشتن، بر گماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
نصب کردن
نصب کردن
Install
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نصب کردن
نصب کردن
instalar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نصب کردن
نصب کردن
instalować
دیکشنری فارسی به لهستانی
نصب کردن
نصب کردن
устанавливать
دیکشنری فارسی به روسی
نصب کردن
نصب کردن
встановлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نصب کردن
نصب کردن
installeren
دیکشنری فارسی به هلندی
نصب کردن
نصب کردن
installieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
نصب کردن
نصب کردن
instalar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی