سپردن گذشتن (از راهی) طی طریق کردن، نوردیدن در نوردیدن پیچیدن (بساط طومار)، مردن نفس آخر کشیدن، یا طی کردن قیمت چیزی را. در بهای آن توافق کردن، یا طی کردن نامه. در پیچیدن آن
سپردن. بسپردن. بگذاشتن. پیمودن. قطع کردن. بریدن راهی را: شبح المفازه، طی کرد بیابان را. (منتهی الارب). طوی البلاد طیاً، طی کرد زمین را. (منتهی الارب) ، نوردیدن. درنوردیدن. نَوشتن. درنَوشتن. درپیچیدن. لوله کردن: سزد که چون کف او نشر کرده نشرۀ جود روان ’حاتم طی’ طی کند بساط سخا. خاقانی. مصادر فوق مجازاً در موردراه نیز مستعمل است. - طی کردن قیمت چیزی، بریدن بها. - طی کردن نامه، درپیچیدن آن. ، در تداول فارسی، مردن. نفس آخر درکشیدن
کنایه از متوقف کردن کنایه از سرپیچی کردن بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پِی زَدَن، پِی بُریدَن، پِی بَرکِشیدَن، پِی بَرگُسَلیدَن تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن