جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سئوال کردن

سوال کردن

سوال کردن
استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن
متضاد: پاسخ دادن، جواب دادن، مطرح کردن، سراغ گرفتن، جویا شدن، گدایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سؤال کردن

سؤال کردن
پرسیدن. پرسش کردن. در تداول، طلب رفع حاجت کردن و گدایی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سوار کردن

سوار کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
سوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

سوار کردن

سوار کردن
کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید

زوال کردن

زوال کردن
کاستن و فرسودن، فانی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سوار کردن

سوار کردن
بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، برنشاندن بمرکوبی. (یادداشت بخط مؤلف) ، اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- حقه را سوار کردن، فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سواد کردن

سواد کردن
نوشتن و از روی مکتوب و نوشتۀ اصلی نوشتن. (ناظم الاطباء). نقل نوشتن از قباله و رقم و حکم و جز آن و گویند این رقم را سواد کنید. (از آنندراج). مبیضه کردن. نسخه برداشتن. استنساخ کردن:
اخلاق تو سواد همی کرد آسمان
پر شد بیاض دفتر دیوان روزگار.
اوحدالدین انوری (از آنندراج).
دیوان بنده را که امینا سواد کرد
تنها در او نه شعر مجرد نوشته ست.
شیخ آذری
لغت نامه دهخدا