جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سریعتر

سردفتر

سردفتر
صاحب دفتر اسناد رسمی که اسناد را ثبت و امضا می کند، کنایه از اولین نفر گروه، رهبر
سردفتر
فرهنگ فارسی عمید

پرینتر

پرینتر
دستگاه خروجی رایانه که اطلاعات نوشتاری یا نگاره ای را بر سطح کاغذ یا مواد دیگر چاپ کند، چاپگر (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین

سردفتر

سردفتر
متصدی کل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (بهار عجم) ، آیت. نمونه:
در جهانگیری چون سنجر سردفتر باش
که مرا همچو معزی ز تو سردفتر خاست.
لطیف الدین زکی مراغه ای (از لباب الالباب ج 2 ص 377).
، فهرست، خلاصه، صاحب منصب حکومت، نویسنده ومحرر، محاسب، سرنوشت و عنوان. (ناظم الاطباء) ، دیباچه و مقدمه. (منتهی الارب) ، عنوان. سرلوحه. دیباچه:
همه سردفتر مدایح او
شعر مسعودسعد سلمان باد.
مسعودسعد.
سردفتر معایب عالم سهیل شد
همچو ورا از این سردفتر همی کنم.
سوزنی.
دیوان عمر تو ز فنا بی گزند باد
ای ملک را بقای تو سردفتر آمده.
خاقانی.
بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه
جز روی تو نیافته سردفتر آفتاب.
خاقانی.
سردفتر آیت نکویی
شاهنشه ملک خوبرویی.
نظامی (از بهار عجم).
سالار خیل خانه دین حاجب رسول
سردفتر خدای پرستان بی ریا.
سعدی.
که مجمل آن مفصل و سردفتر آن مجموع تزجیهالایام طالب علمی بود. (ترجمه محاسن اصفهان).
صائب این تازه غزل کز قلمت ریخته است
جای آن است که سردفتر دیوان باشد.
صائب (از آنندراج).
، آنکه دفتر اسناد رسمی را اداره کند. مدیرو مسئول دفترخانه. (فرهنگ فارسی معین). در محاضر رسمی، متصدی و مسئول و رئیس دفتر.
- سردفتر آفرینش، اشاره به حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سریشتن

سریشتن
سرشتن. تخمیر کردن. خمیر کردن:
ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم
تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653)
لغت نامه دهخدا

سرعشر

سرعشر
سرده نشانه ای که در قرآن مجید پس از هر ده چمراس (آیه) گذارند یا چمراسی که به نو آموز سپارند تا از روی آن بنویسد نقش و نشانی است که در حاشیه قران کنند جهت تعیین هر ده آیه
فرهنگ لغت هوشیار