معنی ساطع کردن - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با ساطع کردن
باطل کردن
- باطل کردن
- ستردن بیهوده ساختن بی معنی کردن، ناراست جلوه دادن ابطال
فرهنگ لغت هوشیار
ساکن کردن
- ساکن کردن
- مسکن دادن در جایی مستقر ساختن، تسکین دادن فرو نشاندن، آرامش خاطر دادن مطمئن کردن، ساکن ساختن حرف متحرک
فرهنگ لغت هوشیار
ساقط کردن
- ساقط کردن
- افکنده دور افکندن چیزی، کسی که کسی را ازشغل خود برکنار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساده کردن
- ساده کردن
- سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
تقاطع کردن
- تقاطع کردن
- هم بریدن یکدیگر را قطع کردن برخورد کردن، قطع کردن دو خط یکدیگر را در یک نقطه
فرهنگ لغت هوشیار