جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خلاف کار

خلاف کار

خلاف کار
گناهکار. خاطی. آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد
لغت نامه دهخدا

خلاف کاری

خلاف کاری
عمل گناهکار. عمل خاطی. عمل خلافکار، ضد سازگاری. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

خلافکار

خلافکار
نشایستگر نیسانکار کسی که مرتکب امور ناشایست شود. آنکه کارناشایست انجام دهد، خاطی، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار

خلافکار

خلافکار
آن که خلاف می کند، آن که رفتار نادرست و ناروا دارد، متخلف
خلافکار
فرهنگ فارسی معین

خراب کار

خراب کار
آنکه چیزی را خراب می کند، در علوم سیاسی کسی که به علت مخالفت با سیاست حاکم بر جامعه، برای آسیب رساندن به تاسیسات تلاش می کند
خراب کار
فرهنگ فارسی عمید