جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بی سبب

بی سبب

بی سبب
مُرَکَّب اَز: بی + سبب، بی جهت. بی دلیل. بلاژ. بلاش. (ناظم الاطباء)، بی تقریب:
نمودند کاین زعفران گونه خاک
کند مرد را بی سبب خنده ناک.
نظامی.
گر تو برگردیدی از من بیگناه و بی سبب
تا مگر من نیز برگردم غلط ظن میبری.
سعدی.
ای دوست جفای تو چو زلف تو دراز
وی بی سببی گرفته پای از من باز.
سعدی.
رجوع به سبب شود
لغت نامه دهخدا

بی سلب

بی سلب
مُرَکَّب اَز: بی + سلب، بی جامه. بی پوشش:
بی صورت مبارک تو دنیا
مجهول بود و بی سلب و زیور.
ناصرخسرو.
و رجوع به سلب شود
لغت نامه دهخدا

بی سببی

بی سببی
بیعلتی. بی دلیلی. بی برهانی:
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی است.
حافظ
لغت نامه دهخدا