جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بلاتکلیفی

بلاتکلیفی

بلاتکلیفی
حالت و کیفیت بلاتکلیف. بی تکلیفی. (فرهنگ فارسی معین). سرگردانی، زرینه و پیرایۀ زنان عموماً. و زرینه که بر سر بندند خصوصاً. (از برهان). زیور و پیرایۀ زنان که بصورت بلادر سازند و زنان آن را بر سر بندند. (غیاث اللغات) :
بسته بلادر همه بر سر بلا
داد به بی هوشی عالم صلا.
خسرو
لغت نامه دهخدا

بلاتکلیف

بلاتکلیف
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + تکلیف، بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. (فرهنگ فارسی معین)، که نداند چه بایدش کردن
لغت نامه دهخدا

بلا تکلیف

بلا تکلیف
زابرا (گویش گیلکی) آنکه نداند چه کار باید بکند بدون تکلیف بی تکلیف یا بلاتکلیفی. حالت و کیفیت بلا تکلیف بی تکلیفی
فرهنگ لغت هوشیار

لاتکلیف

لاتکلیف
بلاتکلیف. سرگردان. که نداند چه بایدش کردن
لغت نامه دهخدا