جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بحبحه

بحبوحه

بحبوحه
میان و وسط هر چیزی. (ناظم الاطباء). وسط مکان. اصل و میان چیزی. بحبوح. (منتهی الارب).
- بحبوحهالجنه، میان بهشت. (مهذب الاسماء) : من سره ان یسکن بحبوحه الجنه فلیلزم الجماعه. (حدیث).
- بحبوحهالدار، میان سرای. خیاره. (تاج العروس). مأخوذ از تازی، میان خانه و وسط آن. (ناظم الاطباء).
- در بحبوحه، در گیراگیر کار. در وسط کار، سیراب نگردیدن از تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت تشنه شدن. (زوزنی) ، گداختن گوشت از بیماری بحر. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، سست و تیره رنگ گردیدن شتر از سخت دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بحبشه

بحبشه
جمع شدن باهم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). در کتب لغت بحش به این معنی آمده و صاحب منتهی الارب گوید صحیح آن بحبش است
لغت نامه دهخدا

بحبحی

بحبحی
مرد وسیع نفقه و منزل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سبک دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بحباحه

بحباحه
زن زشتخو. (منتهی الارب). زن زشتخوی و سمج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا