معنی آبیسال - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با آبیسال
آبسال
- آبسال
- باغ، حدیقه:
همی تابد ز چرخ سبز عیوق
چو آتش بر صحیفه ی ْ آبسالی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
آمیرال
- آمیرال
- دَریا سالار، صاحب منصب در نیروی دریایی، فرمانده کشتی ها و نیروهای دریایی، آدمیرال، اَمیرُ البَحر
فرهنگ فارسی عمید
بیسبال
- بیسبال
- نوعی بازی گوی و چوگان که میان دو گروه نه نفری انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید