معنی اثر گذاشتن
اثر گذاشتن
هناییدن
تصویر اثر گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با اثر گذاشتن
اثر گذاشتن
اثر گذاشتن
نشانه نهادن علامت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
Bequeath
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
завещать
دیکشنری فارسی به روسی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
vererben
دیکشنری فارسی به آلمانی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
заповідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
zapisać w testamencie
دیکشنری فارسی به لهستانی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
遗赠
دیکشنری فارسی به چینی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
legar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ارث گذاشتن
ارث گذاشتن
lasciare in eredità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی