معنی ابداع کردن
ابداع کردن
نوآفریدن
تصویر ابداع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با ابداع کردن
ابداع کردن
ابداع کردن
Contrive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ابداع کردن
ابداع کردن
изобретать
دیکشنری فارسی به روسی
ابداع کردن
ابداع کردن
erfinden
دیکشنری فارسی به آلمانی
ابداع کردن
ابداع کردن
вигадувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ابداع کردن
ابداع کردن
wynaleźć
دیکشنری فارسی به لهستانی
ابداع کردن
ابداع کردن
发明
دیکشنری فارسی به چینی
ابداع کردن
ابداع کردن
inventar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ابداع کردن
ابداع کردن
inventare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ابداع کردن
ابداع کردن
idear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی