جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با واپس مانده

واپس مانده

واپس مانده
بازمانده. عقب مانده:
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی.
خاقانی.
ز واپس ماندگان ناید درست این
نخستین را نداند جز نخستین.
نظامی.
به دورافتادگان از خان و مانها
به واپس ماندگان از کاروانها.
نظامی.
و رجوع به واپس ماندن شود
لغت نامه دهخدا

واپس ماندن

واپس ماندن
بازماندن. واماندن. در عقب ماندن. (ناظم الاطباء) :
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس.
نظامی.
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا

بازپس مانده

بازپس مانده
عقب مانده. بدنبال مانده. باقی. ج، بازپس ماندگان. باقین. عقب ماندگان. بدنبال ماندگان:
وزین بازپس ماندگان قبائل
بجز غمر غمرالردائی نبینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

واپس خزنده

واپس خزنده
خناس. (ترجمان القرآن). بازخزنده. رجوع به واپس خزیدن شود
لغت نامه دهخدا

پس مانده

پس مانده
عقب مانده سپس مانده بدنبال مانده، جمع پس ماندگان، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ته مانده پس خورده، بقیه هر چیزی، وامانده ترکه
فرهنگ لغت هوشیار

پس مانده

پس مانده
عقب مانده، وامانده، باقی مانده، باقی ماندۀ طعام، نیم خورده
پس مانده
فرهنگ فارسی عمید

پس مانده

پس مانده
عقب مانده، به دنبال مانده، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی، ته مانده، بقیه هر چیزی
پس مانده
فرهنگ فارسی معین

پس مانده

پس مانده
آنکه در عقب ماند. سپس مانده. عقب مانده. بدنبال مانده. دیری کرده:
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر.
فرخی.
خیز ای پس ماندۀ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.
مولوی.
، طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضلۀ طعام.
- امثال:
پس ماندۀ گاو را به خر باید داد. (جامعالتمثیل).
، بقیۀ هر چیزی: لُفاظَه، پس مانده از هر چیزی. مجاعَه، پس ماندۀ خرما. (منتهی الارب) ، وامانده. ترکَه. مُخلَّفَه
لغت نامه دهخدا