بازمانده. عقب مانده: دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی. خاقانی. ز واپس ماندگان ناید درست این نخستین را نداند جز نخستین. نظامی. به دورافتادگان از خان و مانها به واپس ماندگان از کاروانها. نظامی. و رجوع به واپس ماندن شود
بازماندن. واماندن. در عقب ماندن. (ناظم الاطباء) : بدان پشتی چو پشتش ماند واپس که روی شاه پشتیوان من بس. نظامی. ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را. سعدی (خواتیم)