جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گنج وری

گنجوری

گنجوری
شغل و عمل گنجور خزانه داری: و گرخان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

گنجوری

گنجوری
گنجوربودن. خزانه دار بودن. عمل گنجور داشتن:
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46).
اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری.
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پنج دری

پنج دری
اطاقی که پنج در دریک سو (معمولا رو بصحن) دارد (سابقا بیشتر معمول بوده)
فرهنگ لغت هوشیار

گنج ریز

گنج ریز
آنکه گنج نثار کند، بسیار بخشنده سخی. یا خاطر طبع وقاد: باواز پوشیدگان گفت خیز گزارش کن از خاطر گنج ریز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پنج دری

پنج دری
اطاقی که پنج در یک سو (معمولاً رو بصحن) دارد، و این نوع بنا سابقاً بیشتر معمول بوده
لغت نامه دهخدا

گنج گلی

گنج گلی
دهی است جزء دهستان شراء بالا بخش کمیجان شهرستان اراک که در 40هزارگزی جنوب کمیجان و 8هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 90 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

گنج عرش

گنج عرش
مأخوذ است از حدیث: ان للّه کنزاً (یا کنوزاً) مفتاحه (یا مفاتیحها) السنه الشعراء:
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 18)
لغت نامه دهخدا